ترنس گورسکی به تعریف دیگری در کتاب مدیریت انکار اشاره کرده است: انكار، مجموعهاي از افكار ناخودآگاه و خودکار، احساسات، تنگناها، کنشها و واکنشهاي اجتماعی است که ما را در برابر درد ناشی از پیبردن به مشكالت، سختی مشكالت و مسئوليت حل آنها محافظت میکند. انكار مجموعه ای از واکنشها است.
او می گوید وقتی حالت انکار شروع میشود، افراد طوری واکنش نشان میدهند که عملکرد سیستمهای روانی- اجتماعی پنجگانهشان تغییر میکند.
این سیستمهای پنجگانه عبارتند از: سیستم شناختی یا تفکر ، سیستم عاطفی یا احساس، سیستم انگیزشی یا اجبار، سیستم کنشرفتاری و سیستم اجتماعی یا بین فردی
این بدان معنا است که اگر میخواهیم بدانیم انکار تا چه حد مددجویان را تحت تاثیر قرار میدهد، باید به پنج س وال کلیدی یا سرنوشت ساز پاسخ بدهیم. این سوالها عبارتند از :
1.چه طرز فکری مانع از پیبردن مددجویان به وخامت مشکلاتشان میشود؟
2.چه احساسهایی مانع از پیبردن مددجویان به وخامت مشکلاتشان میشود؟
3.چه انگیزهها یا تنگناهایی مانع از پی بردن مددجویان به وخامت مشکلاتشان میشود؟
4.چه اعمال و رفتارهایی مانع از پیبردن مددجویان به وخامت مشکلاتشان میشود؟
5.چه تعاملهای اجتماعی یا رابطههایی مانع از پی بردن مددجویان به وخامت مشکالتشان میشود؟
سؤاالت فوق شاید کاربردی ترین سؤال برای پی بردن به انکار افراد باشد. هنگامی که ما بتوانیم به طرز نفکر,احساسات,انگیزه ها ، اعمال و رفتار و رابطه های فرد با دیگران پی ببریم بهتر میتوانیم راهکارهایی برای کمک به آنان جهت آگاهی از مشکالت خودشان طرح کنیم.
همانطور که گفتیم مکانیزم انکار ناخودآگاه و خودکار است؛ خودکار بدان معنا که به طور غیر ارادی و در واکنش به محرک بیرونی یا با یک جرقه به آن متوسل میشویم. ناخودآگاه به آن معنا که بدون فکر، آن را انجام میدهیم. قبل از آنکه فکر کرده باشیم و بدون آنکه از قبل طراحی شود که مثال درباره فالن مس له باید فالن جواب را بگوییم حالت تدافعی به خود میگیریم. برای همین انکار به اسلحه ای تشبیه می شود که بدون تفکر شلیک می شود.
اکثر افراد وقتی در حالت انکار قرار دارند، خوب متوجه نیستند که دقیقاً چه فکر میکنند، چه احساسی دارند و چه کار میکنند. در حقیقت فرایند تفکر غالباً خارج از کنترل است، زیرا احساساتی که به آن جهت میدهند، بسیار شدید بوده و تفکرات طوری شکل گرفتهاند که فقط با خاموش کردن احساسها میتوان آنها را کنترل کرد. پس، بهترین راه برای خاموش کردن احساسات، این است که دربارهی چیزی که آنها را دوباره روشن میکند، فکر یا صحبت نشود.
حال سؤال پیش می آید که چه چیزهایی باعث می شود تا مکانیزم انکار فعال شود؟
اگر خوب دقت کنیم میبینیم که وقتی کسی به مشکلی که در ما وجود دارد اشاره می کند احساساتی همچون درد، خشم، ترس، احساس گناه و شرم را تجربه می کنیم.
مثال وقتی به کسی که خود را آدم وظیفه شناس و مس ولیت پذیری می داند بر اساس شواهد بگویند تو لذت طلب و تنبل هستی؛ او احساس درد میکند و به نوعی پذیرفتن این مشکل برای او سخت است)درد( بنابراین ممکن است سریعا خشمگین شده)خشم(, ترسیده)ترس( و احساس کند کار خطایی انجام داده (احساس گناه ) و آدم نادرستی(شرم) است.
گاه نیز تنها یکی از این احساسات را تجربه کرده و سریعا عکس العمل نشان دهد(انکار).از آنجا که هدف کلی انکار، دوری جستن از احساسات فوق است. برای همین این افراد سعی می کنند با دیگران وارد بحث شوند و با توجیه و دالیل به ظاهر موجه آنها را متقاعد سازند که در اشتباه هستند و هیچ مشکلی وجود ندارد. این افراد طوری صحبت می کنند که ثابت کنند که حق به جانب آنها است و دیگران مقصرید.
از دیدگاه گورسکی افرادی که به انکار متوسل میشوند آن چنان دچار آسیب شدهاند که چارهای جز انکار ندارند. این مهمترین نکتهای است که هر درمانگر باید درک کند. فرد به آن خاطر دست به انکار میزند که در آن مقطع واقعاً دچار آسیب شده است و نمیداند که چه کار کند.
انكار، آخرين پناه آدم ناتوان است. ما وقتی به انکار روی میآوریم که دیگر نمیدانیم برای مهار درد خود چکار کنیم. بیشتر اوقات، حتی در حالت آگاهی نیز متوجه نیستیم که دست به انکار زده ایم.